سفارش تبلیغ
صبا ویژن























یا من لا حبیب الا هو

اول از همه ،و قبل از این که شروع کنم به گفتن یه سری حرف ها که.....

فرارسیدن لیالی عزیز قدر رو از عمق وجود بهتون تبریک میگم و

از خدا میخوام خواسته های قشنگتون رو اجابت کنه و برای خواسته های منم که

یکی شون بد جور منو بهم ریخته و  داره نا امیدم میکنه دعا کـــــــــــنید.(التماس دعا ویژه)

و شهادت مولاموم آقا علی ابن ابی طالب رو  هم  تسلیت میگم.

برم سر حرف های خودم:

از این که حرف اولم تکراریه معذرت میخوام اما اگه اینجا هم نتونم بگم نمیدونم به

کی باید بگم؟هرسری میرم بیرون باید چشامو آلوده ی عده ای کنم

که ار عمد یا غیره،شدن نمایشگاه خودشون.

خیلی دوست دارم یه مدت بشینم پایه حرفشونو بفهمم

دردشون چیه که این طور رفتار میکنن حتی با خوشون!؟

دلم می سوزه وقتی میبینم معصومیت و پاکیشون رو انقدر راحت ومفت به حراج گذاشتن.

با خودم میگم یعنی آقامون، همون که از نظرا غایبه، هم اینا رو میبینه؟ناراحت میشه؟ امیدش

امیدش چی؟ نکنه از ما نا امید شه؟

برم سر حرف دوم:

یه مدته یه دردی تو دلم هست که حتی به نزدیک ترین کس هایی هم که دارم نمییتونم بگم

مگر خدا......که خوب میدونه من چمه.(التماس دعا ویژه )

که همین باعث شده که حالم زیاد خوب نباشه.

با دیگران گرم نگیرم.یــــــا این که تند اخلاقی داشته باشم.

اما بدتر از این درداون عده ای هستن که به جایی این که بخوان درد طرف رو بفمن و کمکش کنن

زود خنده هایی رو که آخرش ،هم برا من تلخه ،یا تند خویی هام رو میبینن و زود باو میکنن.

یا علی التماس دعا

          

 


نوشته شده در پنج شنبه 91/5/19ساعت 2:7 صبح توسط BLACK & White نظرات ( ) | |

 

چندی پیش مجال آن یافتم که دل به دریا زنم و پا به خیابان بگذارم!

اما.....

        اما.......تو گویی پا به نا کجا آبادی گداشته ام که اهلش در ذهن می پندارند آباد آباد است.

    به هر سو که نظرم را می اندازم

        یکسان است و خسته کننده  همه چیز ............. عده ای چنان آراسته اند (خیرسرشان) خودشان را که

         گویی خیابان ، سالن عروسی است و آن ها هم حاضر در سالن .

          آن هم از نوع ارث پدری!(سالن عروسی را می گویم!)

       عده ای پشت دخل ،چنان خیره به ویترین خودشان و منتظر برای رسیدن مشتری که گویی

         از پشت آن شیشه های براق قرار است کـــــــــــــه؟ از راه برسد!!!

        البت بی راه هم نیست کارشان!

         وقتی جنس کجایی را به اسم کجایی ،آن هم با غیمت های تا کجایی غالب کرده و آماده ،

         آماده انداختن به مردم می کنند، باید انتــــــــــظار های این چنینی هم بکشند.

        عده ای دیگر یک لنگه پا، گوشه ای از خیابان را برای لحظاتی چند میگیرند و منتظر ماشینی اند که

          آن هارا اجابت کند و به منزل برساند.

         دسته ای دیگر سوار بر مرکب های آن چنانی، با سبز شدن چراغ قرمز چنان پا بر آن گاز مادر مرده می نهند

         و به خیال خود ،خودی نشان می دهند که نگو

         ......

        ...........

        .................

          و عده ای دیگر همچون من به خیال شما بد بین و غرغرو  تمام این ها را از پشت شیشه نچندان تمیز پرایدی

         آن هم برای صرف وقت به نظاره مینشینم ،به امید یک تفاوت نه چندان خیره کننده ی ساده  بین این همه یکنواختی.

         که ناگه پراید بایک نیش ترمز این مفهوم را به من و همراهانم میرساند که رسیدیم! پول؟

         پیاده میشویم. خیالتان راحت، پول ماشین را هم حساب می کنیم

         و  من هستم که خسته تر از قبل دوباره روی تختم دراز میکشم و

          غر میزنم در فکرم .

 

 

                                  

 

 


نوشته شده در پنج شنبه 91/3/18ساعت 3:30 صبح توسط BLACK & White نظرات ( ) | |

 

دیوار دلـم کــوتاه شـده انگار 

                       تازگی ها راحت می پرند از رویش همه  

 

                     


نوشته شده در پنج شنبه 90/11/20ساعت 11:35 عصر توسط BLACK & White نظرات ( ) | |

خیلی وقته که نیومدم تو قسمت ارسال یا داشت جدید

چون میترسیدم بیامو چیزی نداشته باشم برای نوشتن

آلانم همین طوری ام!

نمی دونم کودوم حس ام به اونیکی غلبه کرد که اومدم

باید بنویسم اما ذهنم یخ زده

دلم هی انگولکم میکنه

اما ذهن و دستام مثل یه آدم عصبانی

جوری دلمو نگاه می کنن که

دستو پاشو جمو جور میکنه دلم.

باید برای آروم کردن ذهنو  دستمام و رضایت گرفتن از اون هاو

دلخوش کردن دلم یه فکری بکنم

فعلا

 

 


نوشته شده در سه شنبه 90/11/4ساعت 9:49 عصر توسط BLACK & White نظرات ( ) | |

هراسان به هر دری میزد و به هر سمت و سویی میدوید

تا پیدا کند آن چه را که گذر این همه سال را نشانش دهد

کارش شده بود خیابان گردی و سرو کله زدن با خرد و کلان

اما بی فایده بود

گویی هرچه زمین را بیشتر زیر پایش میگذاشت

دور تر میشد از هدف.

با سری در گریبان فرو برده و گیج آمال و دغدغه هایش

انبوه جمعیت خوش و بی خبر از همه جا را کنار میزد و

در خیابان های شلوغ مثل آن که بخواهد خود را از همه

جلو تربیندازد راهی را برای خودش بازمیکرد

در گیرو دار این بود که ناگهان نوری با تمام قدرت به چشمانش تابید

کورمال کورمال خودش را کشاند به گوشه ای

سری که چرخاند پسرکی را که کنار دیوار بساط کرده بود دید

با چشمانی متعجب به طرفش رفت

آن قدر نزدیک شد که گویی آفتاب به پشت ابر رفته و همه آن بساط  

به زیر سایه.  

تصویر خودش را که در آن همه آینه کوچک و بزرگ دید ،

حساب کارتقریبا دستش آمده بود

دستی به سر و صورتش کشید

شک کرده بود به آن تصویرها که درعمق تمام آینه ها جا خوش کرده بود

اما باید باور میکرد که دستخوش این سال ها سپیدی موهایش شده .

 

 

Image Detail

 

 پ.ن: متنش مال خودمه

 


نوشته شده در پنج شنبه 90/6/24ساعت 7:0 عصر توسط BLACK & White نظرات ( ) | |

<      1   2   3   4   5   >>   >
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت