سفارش تبلیغ
صبا ویژن























یا من لا حبیب الا هو

هراسان به هر دری میزد و به هر سمت و سویی میدوید

تا پیدا کند آن چه را که گذر این همه سال را نشانش دهد

کارش شده بود خیابان گردی و سرو کله زدن با خرد و کلان

اما بی فایده بود

گویی هرچه زمین را بیشتر زیر پایش میگذاشت

دور تر میشد از هدف.

با سری در گریبان فرو برده و گیج آمال و دغدغه هایش

انبوه جمعیت خوش و بی خبر از همه جا را کنار میزد و

در خیابان های شلوغ مثل آن که بخواهد خود را از همه

جلو تربیندازد راهی را برای خودش بازمیکرد

در گیرو دار این بود که ناگهان نوری با تمام قدرت به چشمانش تابید

کورمال کورمال خودش را کشاند به گوشه ای

سری که چرخاند پسرکی را که کنار دیوار بساط کرده بود دید

با چشمانی متعجب به طرفش رفت

آن قدر نزدیک شد که گویی آفتاب به پشت ابر رفته و همه آن بساط  

به زیر سایه.  

تصویر خودش را که در آن همه آینه کوچک و بزرگ دید ،

حساب کارتقریبا دستش آمده بود

دستی به سر و صورتش کشید

شک کرده بود به آن تصویرها که درعمق تمام آینه ها جا خوش کرده بود

اما باید باور میکرد که دستخوش این سال ها سپیدی موهایش شده .

 

 

Image Detail

 

 پ.ن: متنش مال خودمه

 


نوشته شده در پنج شنبه 90/6/24ساعت 7:0 عصر توسط BLACK & White نظرات ( ) | |

قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت