یا من لا حبیب الا هو
بعضی وقت ها ، وقتی بایه صحنه رو در رو میشم تو دلم میگم ای کاش گردن کج نمی کردی و چشمت همچین صحنه ای رو نمی دید! البته اینم بگم :نه از اون صحنه هایی که شما فکر میکنید !! چنذ وقت پیش داشتم از خیابون رد میشدم و رسیدم به پیاده رو اون دست خیابون ، توی پیاده رو یه گونی بود پر تیکه پاره های آهن یه ذره که دقیق تر شدم یه پسر ضعیفو لاغرم دیدم که تو نگاه اول خیال کردم به این گونی تکیه داده اما...... متوجه شدم که داره با تمام وجود سعی میکنه که این گونی رو برداره! چند بار خواست بلند شه اما هی پاهاشو جمع میکرد که کف کفشش لیز نخوره آخه از بس این گونی سنگین بود تا میومد بلدش کنه حالت تعادلش رو از دست می داد بالاخره به هر مصیبتی که بود یه جور گونی رو به دوشش گرفت اما هنوز دو قدم اونم بایه عالمه فشار که روش بود راه نرفته بود که دوباره گونی از دستش ول شد و متوجه نگاه کردن من شد من زود خودمو زدم به کوچه ی گیجی و به دور تر نگاه کردم! البته اصلا داشتم نگاه می کردم که دارو خونه باز هست یا نه که متوجه این جریان شدم برای این که خودمو از تکو تا نندازم به نگاه کردنم به دور تر ادامه دادم اما اون لحظه ای که احساس کردم متوجه نگاه کردنم تو اون شرایط بهش شده دوست داشتم آب بشم برم تو زمین! بار دیگه هم چند قدم برنداشته گونی از دستش رها شد و تعادلش به هم خورد اما آخر سری با هر زحمتی که بود خودشو جمو جور کردو راه افتاد من از وقتی که متوجه شد که توی این وضعیت دیدمش بعد از اینم که فهمیذم دارو خونه بستس به سمت خونه رفتم داشتم کیلیدو مینداختم تو در که باز همون پسرو دیدم که واقعا از بس فشار روش بود داشت تلو تلو میخورد توی همین لحظه بود که یکی از این ماشین های شاسی بلند از وسط کوچه رد شد تو اون لحظه فقط دوست داشتم دو تا چیز رو بدونم ---وقتی همچین ماشینی رد شد چه حسی بهش دست داد ---چه قدر تفاوت هست بین این پسر و راننده اون ماشین شاسی بلند؟؟؟؟ یه صحنه ی دیگه رو هم دوست ندارم ببینم اونم گریه ی دیگرانه به طوری که یه دفعه ای با هاش رو به رو بشم شرمنده از این که سرتون رو درد اوردم به امید این که یزد خوش بگذره یاعلی
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |