سفارش تبلیغ
صبا ویژن























یا من لا حبیب الا هو

دلم خیلی گرفته ! از زمینی ها به گیر... تا زمان و.............

اگه راستش رو به خوایند از همه چی خسته شدم. اونم نا فرم به قول اون آهنگه یه قهوه ی تلخ

ناگذیرم !یه قهوه که هرچی شکر بریزی باز هم همون تلخی ناب رو داره .

من دیگه شاد نیستم . ولی دیگران توقع دارن که من خیلی شاد باشم و...........

بگذریم از این حرف ها .یه متن براتون گذاشتم که خودم خیلی دوستش دارم امید وارم شما هم

خوشتون بیاد. راستی خودم نوشتمش!

   دوباره شب فرارسیده بود. ماه در عمق تاریکی های آسمان دوباره پیدا شده بود.

مرد لباس هایش را پوشید. آب پاش آهنی قدیمی اش را برداشت و از خانه بیرون آمد ودر

چوبی خانه اش را طوری که شاید دیگر برنگردد به هم زد و راه افتاد تا به مقصد همیشگی اش برسد.

آن جا کوچه ای سرد و بی روح و پر چاله و گره خورده به آسمان تیره وتار بود .

   او عهد بسته بود. با تمام چاله های غم زده ی این کوچه ی بی روح که شب به شب ، هنگامی

که ماه به ظلمت آسمان پا می گذاشت و نور می بخشید،عکس ماه را در آن ها بیندازد.تا آن ها

هم که از تاریکی کوچه

نا توان از دیدن نور هستند، ببینند واحساس کنند که این نور بیرون آمده از قعر تاریکی ها را !

 به آخرین چاله رسید ، خیلی خسته بود ! آخرین چاله را هم پر آب کرد. عهدش را برای

آخرین بار هم ادا کرد. آب پاش اهنی اش خالی شده بود و خودش پر از خستگی!

رفت و رفت تا جایی که در تمام چاله ها در کنار عکس ماه عکس ستاره ای هم افتاده بود .

 


نوشته شده در چهارشنبه 89/1/25ساعت 9:45 عصر توسط BLACK & White نظرات ( ) | |

قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت