سفارش تبلیغ
صبا ویژن























یا من لا حبیب الا هو

 دیروز رفته بودیم پارک آب و آتش!

جا برای سوزن انداختن نبود.

نمیدونید واقعا چه وضعی بود !!

اینارو گفتم تا یه چند تا صحنه

ی قشنگی که تو این شلوغی رو دیدم براتون تعریف کنم!

یه جایی داره که بچه ها و بزرگتر هایی که حس بچگی شون به بزرگ بودنشون غلبه کرده بود میرفتن اون جا!

نکتهی جالبی که اون جا داره اینه که سوراخ هایی تو زمینش هست که آب از اونا میزنه بیرون و همه رو خیس میکنه !

دور تادور اون جا هم ستون های بلندی هست که هرازگاهی یه آتیش وحشتناک ازش میزنه بیرون و اون جارو گرم میکنه!

کنار این زمین که من اونجا نشسته بودم ومنتظر این که بالاخره بیایم خونه یه حوضچه آب گرم بود

که وقتی بچه ها سردشون میشه برن اون جا!

اون جا دوتا پسر بچه بودن که سرتاپاشون هم خیس بود آما پشتشون رو کرده بود به هم و از وسط پاهاشون به هم آب

میریختن واقعا صحنه ی خنده داری بود!

تو همین حالو هوا بودم که دوتا پسر بچه ی دیگه از اون جا رد میشدن که دستشون رو انداخته بودندور گردن هم دیگه!      

قدشون به 20/1 نمیرسید اما فکر کنم رفاقتشون خیلی بزرگتراز این حرف ها بود!

                                                     


نوشته شده در شنبه 89/5/16ساعت 3:37 عصر توسط BLACK & White نظرات ( ) | |

قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت